loading...

رمان عاشقانه آخرین برگ پاییز

رمان عاشقانه آخرین برگ پاییز

بازدید : 518
يکشنبه 3 آبان 1399 زمان : 13:38

وارد کلانتری که شدم دیدم نیلو توی سالن ایستاده و به طرفش قدمهامو تند کردم وقتی نزدیکش شدم تازه منو دید به آرومی‌سلام‌کرد که یهو سربازی جلو‌اومد و گفت خانوادت اومدن برید تو جناب سرگرد منتظرته .
بدون هیچ حرف دیگه‌‌‌ای وارد شدیم . سلام کردم
و مردی جدی پشت میز بود، با تحکم جواب سلاممو داد وپرسید نسبتتون:
همزمان با هم ولی با دوتا جواب مختلف گفتیم :
من : نامزدمه
نیلو : برادرم
جناب سرگرد بلند شد و سمتمون اومد و پرسید بلخره نامزد یا برادر که همزمان در زده شد و بابا و مادر نیلو وارد شدن .
بابا سلام کرد و گفت ببخشید من پدر بچه‌هام .
بعد از کلی مدارک شناسایی و توضیحات بابا مرخصمون کردن .
وقتی داشتیم از کلانتری بیرون میرفتیم منو بابا جلو بودیم و نیلو و مادرش عقب .نزدیک

ماشینا بودیم که به بابا گفتم :
بابا لطفا اجازه بدید نیلو با من بیاد
بابا گفت : سام ابدا اینکارو نمیکنم تو‌فقط به این دختر آسیب میرسونی ببین چه فشاری روش بوده‌که پناه برده به یه سنگ قبر و تا تاریکیه هوا اونجا بوده .
دیگه به ماشینا رسیده بودیم که گفتم : بابا خواهش میکنم فقط یه فرصت جبران میخام‌.
دیگه جوابمو نداد و برگشت عقب و گفت خانم سریع سوار شو کار داریم نیلو تورو هم سامی‌میرسونه ،منو مادرت باید بریم جایی .
با روی هم گذاشتن چشمام از بابا تشکر کردم . و بابا بدونه اینکه فرصت اظهار نظر به نیلو بده سوار ماشین شد و مادرشم با تردید بعد از بابا سوار شد .
منو نیلو ایستاده بودیم و رفتنشون رو نگاه میکردیم .
به خودم گفتم حالا وقته جبرانه در جلوی ماشینو باز کردمو گفتم بفرمایید‌خانم .
نیلو معذب بود و اینو از حرکاتش میفهمیدم با احتیاط سوار ماشین شد و بعدش من نشستمو راه افتادم .
الان که وقت گفتن بود حرف کم آورده بودم ده دقیقه‌‌‌ای گذشته بود که بلخره به حرف اومدمو پرسیدم :
خوبی
بدون مقدمه گفت نه .
میدونستم الان وقت ناز کشیدنه پس با لبخند گفتم یعنی بریم دکتر ؟
بدونه اینکه نگام کنه نه لطفا زودتر بریم خونه خسته ام باید بخوابم .

اینبار بلند خندیدمو گفتم مامورا گفتن چند ساعت خوابیدی که ...

چیزی نگفت و صورتشو برگردوند و خیابون رو نگاه کرد
شماره فریبرزو گرفتم و گفتم فریبرز بی زحمت کلیدارو بیار من تا یه دقیقه دیگه جلو در خونتونم .
.
.
نیلو کامل توی صندلی فرو رفته بود به حدی که به سختی جواب سلام فریبرزو داد .
وقتی دوباره راه افتادم با شک پرسید داریم میریم خونه دیگه ؟
بدونه اینکه بهش نگاه کنم گفتم نه داریم میریزم کار نیمه تمومه ظهرو تموم کنیم .
چیزی نگفت ولی مشخص بود رفت تو فکر .
گفتم :یادت نرفته که ما با هم چه قراری داشتیم.
اینبار کامل به سمتم چرخیدو گفت :
خواهش میکنم بسه دیگه من اگه میتونستم همون ظهر میومدم خواهش میکنم منو ببر خونه خسته ام .
گفتم : زیاد طول نمیکشه منم از تو خواهش میکنم بدون مخالفت بیا .

انگار میدونست مخالفت بی فایدست چون کاملا سکوت کرد .
به کافه که رسیدیم اونقدر بی میل بود که پیاده نشد .
اول خودم پیاده شدم و در رو براش باز کردمو گفتم بفرمایید بیرون خانوم .
با بی میلی تمام پیاده شد در کافه رو باز کردمو تعارفش کردم داخل و با مکث وارد شد .
تموم لامپارو روشن کردم و ازش خواستم بره بالا تا من دوتا قهوه آماده کنمو برم پیشش.
از زبان نیلو...
.
.
.
نمیدونم این شکنجه‌ها تا کی ادامه داره کاش فقط زودتر از ایران برم . با بی میلیه تمام از ماشین پیاده شدم .
وارد کافه که شدم یه لحظه ترسیدم یعنی قراره چه بلایی سرم بیاد .

بهم گفت برم بالا تا قهوه آماده کنه .
شل و وارفته از پله‌ها بالا رفتمو وقتی به آخرین پله رسیدمو سرمو بالا گرفتم از چیزی که دیدم شکه شدم !!!!!
تموم بومای نقاشیم تعمیر شده و به شکل قشنگی روی دیوار نصب شده بودن ، حیرت زده دور تادور تا دور دیوارو‌ نگاه میکردمو معنیه تمام نقاشیام و حسو حالم زمانی که نقاشی میکشیدم یادم اومد اشکام دوباره جاری شد .
یه صندلیو بیرون کشیدم و نشستم سرمو بین دوتا دستام گرفتم و از خدا خواستم چراغیو که ته دلم روشن شده رو خاموش نکنه .

یعنی میشه سامی‌خودمو دوست داشته باشه ؟!

یعنی ممکنه این عشق دو طرفه باشه و امشب این گوشه از زمین خدا یه معجزه رخ بده و من بعد از اون همه سال صبوری به عشقی که تموم عمرمو براش گذاشتم برسم .


از زبان سامی...
.
.
.
دوتا قهوه آماده کردم و رفتم بالا وقتی رسیدم دیدم سر یه میز نشسته و سرشو بین دوتا دستاش گرفته به سمتش رفتمو وقتی قهوه‌هارو روی میز گذاشتم سرشو بالا آورد و با چشمای اشکیش نگاهم کرد .
دقیق روی صندلی روبروییش نشستمو بی مقدمه گفتم :
نیلو من خیلی دوستت دارم ...

​​​​​

تمیز درست از نادرست
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی